لاکی لاکپشت مهربانی بود که همه دوستش داشتند. چون او به همه کمک میکرد. مثلاً وقتیکه شیرکوچولو میافتاد زمین، کمکش میکرد تا بلند شود. وقتی مداد قرمزِ میمون میشکست، مدادش را به او میداد. غیر از اینها، همه آواز خواندنش را دوست داشتند. لاکی دوست داشت با بهترین دوستش، یعنی خرس کوچولو، آواز بخواند. همه به او میگفتند که صدایش خیلی خوب است. با وجود همهی اینها، لاکی خجالت میکشید که سر کلاس جواب سؤالات خانم معلم را بدهد. یا حتی به دیگران سلام کند… تا اینکه یک روز خانم معلم اعلام کرد قرار است مسابقهی استعدادیابی در مدرسه برگزار شود. هرکدام از بچهها برنامهای داشتند اما لاکی… او خجالت میکشید توی مسابقه شرکت کند. به نظر شما در نهایت، «لاک پشت دیگر خجالت نمی کشد» و توی مسابقه شرکت میکند یا تا آخر عمر توی لاک خودش میماند؟
شما وقتی در موقعیتی قرار بگیرید که احساس خجالت کنید چه کار میکنید؟ آیا راهی برای حل مسئله کمرویی و خجالت دارید؟ مثلا میتوانید نفس عمیق بکشید یا به چیزی که به شما اعتماد به نفس میدهد فکر کنید و یا … لاکی هم در این کتاببه دنبال چنین روشهایی است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.