تا حالا شده از چیزی «نقدر بترسید که نتوانید کاری کنید. در این مواقع راهحل چیست؟ موش داستان ما با مار بزرگی روبرو میشود. او از ترس نمیتواند کاری کند تا اینکه یاد حرف مادرش میافتد: «هر وقت ترسیدی آب دهانت را قورت بده! هر وقت آب دهانت را قورت دادی نفست بالا میآید؛ هر وقت نفست بالا آمد، عقلت میآید سرِ جایش؛ و هر وقت عقلت آمد سرِ جایش، مغزت بهکار میافتد!» حالا که موش مغزش کار افتاده و اتفاقا کار مهمی هم دارد، هوشمندانه نه تنها خودش را از موقعیتی که توی آن گیر افتاده خلاص میکند، بلکه با مار هم دوست میشود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.