داستان از کودکی میگوید که پر از خشم است. او بعد از گذراندن ماجراهایی وارد اتاقش میشود و تمام خشمی را که در او جمع شده و حالا تبدیل به شخصیتی به نام خشم قلمبه شده است بیرون میریزد. خشم قلمبه که از پسرک بیرون میآید شروع میکند به طوفان به پا کردن. تمام وسایل اتاق بهم میریزد. کتابها پاره میشود، چراغ خواب خراب میشود و اسباببازیها و همه چیز …. پسرک وقتی وسایلش را میبیند ناراحت میشود او سعی میکند همه چیز را به حالت قبل برگرداند. با هر کاری که پسرک میکند خشم کوچک و کوچکتر میشود. در نهایت آنقدر کوچک میشود که پسرک آن را در جعبهای گیر میاندازد. راستی اگر خشم دوباره از جعبه بیرون آید که حتما خواهد آمد و بزرگ شود آیا پسرک این بار میتواند بدون اینکه به کسی یا چیزی آسیبی رسد آن را کنترل کند …
هدف این است کودک با احساس خشم آشنا شود. آن را یک احساس بداند که همیشه هست و گاهی سراغ آدمها میآید. قرار نیست سرکوب شود و یا نادیده گرفته شود. فقط ما باید یاد بگیریم که اگر سراغمان آمد چه کاری میتوانیم کنیم تا آن را کنترل کنیم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.