روزی روزگاری در سرزمینی خوشآبوعلف گلههای آهوها در کنار هم زندگی میکردند و هر سال هم بچهآهوهای تازهای به دنیا میآمدند. تا اینکه یک روز بچهآهویی به دنیا آمد که با همهی بچهآهوها فرق داشت: او گردن بسیار درازی داشت. سایر آهوها او را مسخره میکردند و از گله طردش کردند. حتی بعد از مدتی پدر و مادر «آهوی گردندراز» هم او را رها کردند و رفتند. آهوی گردندراز که خودش را تنها میدید، تصمیم گرفت گلهی تازهای برای خودش پیدا کند و به آنها بپیوندند. اما آهوهای گلههای جدید هم به گردن درازش میخندیدند و مسخرهاش میکردند. آهوی داستان ما که دلشکسته شده بود، تصمیم گرفت تنهایی و دور از جمع زندگی کند. تا اینکه خشکسالی تمام دشت را فرا گرفت …
این داستان از تفاوتهای فردی میگوید. هر کسی ویژگیهای منحصر به فردی دارد. همین ویژگیهاست که شخصی را خاص میکند. بنابراین تمسخر و یا ایراد گرفتن از ویژگیهای کسی (مانند گردن دراز آهو) کار خوشایندی نیست. از طرفی داستان درس محبت و مهربانی و بخشش میدهد. آهوی گردن دراز با وجود اینکه طرد شده بود، اما دوستانش را بخشید و به آنها کمک کرد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.